کد مطلب:270657 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:267

پیش درآمد
تاریخ گواه صادقی بر این حقیقت است كه آدمی از دیروزش گذشته است و از امروز و حالش نیز می گذرد و به آینده اش می اندیشد و دغدغه آن را دارد; و ذهن موّاجش با طوفان پرسش های بنیادی درباره آینده درگیر است.

انسان به كجا رهسپار است؟ آینده او را چه كسی رقم می زند؟ جوامع، ملتها و تمدنها در آینده چه سرنوشتی پیدا می كنند؟ آیا همدیگر را نابود می كنند؟

آیا قدرت و ملت و تمدنی غالب می شود و همه را تحت سیطره خود به زنجیر می كشد؟ آن تمدن پیروز كدام تمدن است؟ آیا همه در صلح و صفا در كنار هم زندگی می كنند؟ سرعت پیشرفت علم و تكنولوژی و مدرنیته و پست مدرنیته، بشر را به كدام سو می كشاند؟

اینها پرسش هایی است كه انسانِ در اوجِ رفاهِ امروز را، در بن بست درّه فردا گرفتار نموده است، و این پرسش ها است كه پرداختن به آنها و بحث از آنها و پاسخ به آنها، در قالب تئوری ها و فرضیه های متعدد و متفاوت و گاهی متناقض، پر رونق ترین و جذّاب ترین مباحث انسانِ امروز را، به خود اختصاص داده است، و اینكه سال دو هزار و یك، سال گفتگوی تمدن ها نامیده می شود به انگیزه خروج از این بن بست و جواب به این پرسش ها است، تا شاید این دریای مواج و طوفانی فروكش كند و آدمی با اطمینان به آینده، خواب خوشی در امروزش داشته باشد.

به حق عصر جدید، عصر انتظار است و همه انسان ها در مواقف و مشاهد گوناگون از مناظر متفاوتی با دو انگیزه مختلف، به آینده بشریّت چشم دوخته اند; كسانی كه در انتظار آینده بهتر با رهایی از وضع موجود هستند، و آنان كه در این انتظار، تثبیتِ وضعِ موجود را خواهانند.

به طور مشخص نظریه ها و فرضیه هایی را كه در پی پاسخگویی به انتظارِ انسانِ عصرِ انتظار هستند، می توان اینگونه برشمرد:

1 ـ نظریه كمونیسم یا كمون نهایی: این نظریه كه كارل ماركس آن را ارائه كرده، بر اساس جبر تاریخ و تحوّل در ابزارِ تولید و مناسبات تولیدی، مراحل تاریخ بشریت را به پنج دوره تقسیم می كند.

1 ـ كمون اولیه و دوره اشتراك اولیه

2 ـ دوره برده داری

3 ـ دوره فئودالیسم

4 ـ دوره سرمایه داری

5 ـ دوره سوسیالیسم

دوره كمونیسم و كمون نهایی هنگامی است كه انسان با نفی هر طبقه بندی و تغایری و با اشتراك مالكیت در ابزار تولید، تاریخ خود را به پایان بَرَد، و آن مرحله، دوره رهایی از هر تبعیض و ظلم و ستمی خواهد بود و برابری و برادری و عدالت با نفی مالكیت خصوصی و تبدیل «مَن ها» به «ما» گسترده و فراگیر می شود.

2 ـ حاكمیت دموكراسی لیبرال: با شكست كمونیسم در تئوری و عمل، این نظریه مطرح شده كه پایان تاریخ را كمون نهایی ماركس تشكیل نمی دهد، بلكه آن پایگاه تاریخی كه بشر به آن خواهد رسید در همین نظام دمكراسی لیبرال غرب تبلور یافته است، و هیچ دگرگونی تاریخی پیش رونده دیگری امكان وقوع ندارد. [1] .

3 ـ نظریه برخورد و رویارویی تمدنّها و پیروزی تمدن دموكراسی لیبرال غرب یا همزیستی مسالمت آمیز تمدّنها. این دو نظریه (2 و 3) وعده ای است به حفظ وضع موجود در جهان غرب و فراگیری آن در سطح همه انسانها. [2] .

4 ـ موج سوم: نظریه ای است كه توسط «الوین تافلر» در دهه اخیر مطرح شده است. او معتقد است كه بشریت از موج اول ـ یعنی نظام كشاورزی ـ عبور كرده است و از موج دوم یعنی نظام صنعتی در حال عبور می باشد، و آینده بشریت را موج سوم تشكیل می دهد كه در آن نظام فراصنعتی و حاكمیت الكترونیك، همه محصولات سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و خانوادگیِ جامعه صنعتی را فرو می ریزد، و توده ها را از بن بست جنگ و فقر و نابودی محیط زیست و از هم پاشیدگی خانواده ها در تمدن صنعتی رهایی می دهد.

تافلر در پایان نامه تخیّلی، خطاب به بنیان گذاران جامعه صنعتی چنین می نویسد:

«... اما اكنون مرگ این نظام فرا رسیده و باید جای خود را به نظامی نوین بدهد» [3] .

5 ـ نظریه ادیان: ادیان به طور مشترك بشریت را به ظهور مصلحی كه انسان را از وضع موجود رهایی دهد، بشارت می دهند، هرچند در شخص و شخصیت او اختلاف نظر دارند.

آنچه مشترك بین این نظریه های متفاوت و متعارض ـ اعم از نظریه های به ظاهر علمی و نظریه های دینی ـ می باشد، این است كه همه معتقد و معترف به جهت دار بودن تاریخ بشری هستند واینكه همه انسانها به سوی آینده و پایان تاریخ خویش در حركتند. [4] .

آنچه در این نوشتار آمده، گوشه ای از تبیین نظریه اسلام به خصوص شیعه، در پاسخ به این انتظار از نگاه حضرت علی (علیه السلام)است، امیرالمؤمنین (علیه السلام)انسانی است كه در همه دلها علو دارد و عظمت او و نگاهش محدود به فرقه و مذهب و دین خاصّی نیست، چنان كه شافعی ـ رئیس یك فرقه از اهل سنّت ـ می گوید:



ومات الشّافعی لیس یدری

علیّ ربّه ام ربّه الله



و جرجی زیدان مسیحی، او را «صوت العدالة الانسانیة» می نامد و...، و در اعتقاد ما هستی به نگاه او پابرجاست، و آنچه در شعر ناید، وصف اوست.

توجه به این انتظار یكی از محوری ترین مباحث نهج البلاغه است كه علی (علیه السلام) به هر بهانه ای به آن می پردازد ; چه در طرح مسأله به عنوان یك نیاز و چه در پاسخ مسأله جهت هدایت به آن.

زیرا امیرالمؤمنین (علیه السلام) تداوم صراط مستقیم رسولان و پیامبران الهی است، و به تعبیر قرآن كریم «لسان صدق» پدر انبیاء، ابراهیم است كه اصلی ترین مسئولیتش نشان دادن آینده این صراط و راه مستقیم است، تا انسان ها در بیراهه ها و بن بست ها و محدودیت ها خود را «گُم» نكنند و در جهالت و ضلالت و ظلمت اسیر و سرگردان نشوند و در برابر آینده ای كه فردا از راه می رسد «حجّت» را بر خود تمام ببینند.

این رسالتِ حضرت علی (علیه السلام) است تا نهضت انبیاء عقیم نماند و توده ها در برابر آفریدگار خویش عذری و حجّتی و توجیهی نداشته باشند:

(لِئَلاّ یَكُونَ لِلنّاسِ عَلَی اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ) [5] .

امیرالمؤمنین (علیه السلام) باید به توده ها بفهماند:

1 ـ نسل های آینده چون گذشتگان، نیازمند هادی و حجّت هستند.

2 ـ پروردگار انسان ها، هرگز آنها را بدون حجّت و هادی رها نمی كند.

3 ـ این سلسله هادیان و حجج الهی چه كسانی هستند؟

4 ـ آخرین «هادی» و «حجّت» كه آینده بشریت را رقم می زند، كیست؟

5 ـ این آینده ای كه همگان انتظار آن را دارند كِی سر می رسد و چگونه تاریخ كاروان بشری، پایان می پذیرد؟

ما نیز با الهام از كلام نورانی امام علی (علیه السلام)، تا آنجا كه به میزان شكرمان و رفع حجاب های درونی توانسته ایم دلمان را با صیقل دادن و زنگار زدودن، پذیرای تابش نور آن كلام گردانیم، در حل این مسأله كوشیده ایم و «بضاعت مزجات» خود را بر عزیز مصر عرضه داشته ایم، تا از تصدّق و تفضّل و اكرام آن آسمان كرم، «كیل» و «ظرف» وجودمان را سرشار نماییم.

این نوشته كه حاصل این الهام و كرم و فضل است، در «یك مقدمه» و «سه فصل» شكل گرفته است. مقدمه، پیش درآمدی بر معنای لغوی و اصطلاحی حجّت و مقصود از آن است.

در فصل اول به نیاز انسان به حجّت و به پیوستگی و استمرار حجّت های الهی بر اساس شواهد عقلی و نقلی، پرداخته شده و در پایان این فصل از خاتمیّت رسالت و فلسفه آن گفتگو شده است.

در فصل دوم از حجّت های بعد از رسول خاتم، از ویژگی ها و صفات آنها، از ایل و تبار و عدد آنها، و از رسالت و مسئولیت آنها، سخن به میان آمده است.

در فصل سوم از آخرین حجّت خداوند و از كسی كه با او پایان تاریخ بشری رقم می خورَد و طومار هزاران ساله زندگی انسان در روی زمین بعد از او درهم پیچیده می شود، از ویژگی ها، یاران، زمینه ها، اقدامات، برخوردها و... او گفتگو می شود، تا با پایان این سه فصل «نیاز به حجّت و پیوستگی حجّت ها» و «حجّت های بعد از خاتم انبیاء» و «آخرین حجّت حق بر زمین»، قلم به كسانی سپرده شود كه «درد دین» دارند و «سوز خدمت»، و «دغدغه آزادی بشریت»; و در «انتظار افق روشن آینده» و «طلوع صبح رهایی» لحظه ای درنگ ندارند و خود را در زمره كسانی می دانند كه:

«یوطّئون للمهدی سلطانه»

این نوشته هرچند بر محور كلام قرآن ناطق، حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیهما السلام) می چرخد، اما هرگز از قرآن صامت و ثقل اكبر بی نیاز نیست، آن طور كه قرآن صامت بدون علی (علیه السلام) و ثقل اصغر، صامت است.

به این جهت، در آغاز هر بحث، به این حبل و ریسمان چنگ زده ایم و از نور آن اقتباس نموده ایم، و در مواردی، برای اینكه بر قرآن ظلمی نكرده باشیم و شرمنده نگاه رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) نباشیم و برای توضیح و تبیین آیه، اشاره گذرایی به كل سوره نموده ایم و همین سِیر را در نهج البلاغه داشته ایم و بر خواننده است تا با این سِیر همراه شود و به مطالعه سوره یا خطبه بپردازد، آنگاه در آیه و عبارت مورد بحث، تأمل و دقت نماید تا از این خوان قرآن صامت و ناطق، همراه زیادی هدایت، سیراب برخیزد.

اللّهمّ لیّن قلوبنا لولیّ امرك

سید عبدالمجید فلسفیان

تابستان 1378


[1] اين نظريه توسط فرانسيس فوكو ياما ـ ژاپني الاصل و مقيم امريكا ـ ابتدا در مقاله اي تحت عنوان «فرجام تاريخ» در مجله منافع ملي امريكا نگاشته شد و سپس در كتاب پايان تاريخ و آخرين انسان به طور مبسوط بيان شد.

آن مقاله در مجله سياست خارجي (شماره 2 و 3) ترجمه گرديد و دكتر غني نژاد كتاب مذكور را به صورت خلاصه و فشرده به فارسي برگردانده كه در مجله اطلاعات سياسي ـ اقتصادي، شماره 44 و 63، چاپ شده است.

اين نظريه ريشه در تفكّر هگل دارد كه قائل به دوران تاريخي و در نهايت فرجام تاريخ براي بشر بود و ماركس تحت تأثير همين نگاه، قائل به كمون نهايي در پايان تاريخ شد و اضمحلال نظريه ماركسيستي در حوزه فكر و عمل وبي رقيب ماندن دموكراسي ليبرال در صحنه بين المللي، فوكوياما را واداشت كه بگويد: ماركس به بيراهه رفته وپايان تاريخ انسان را حكومت ليبرال دموكراسي تشكيل مي دهد. ايشان ابتدا سؤالي را مطرح نموده ومي گويد: آيا در پايان قرن بيستم، سخن گفتن دوباره از نوعي تاريخ منسجم وجهت دار بشري كه در نهايت بخش اعظم بشريت را به دموكراسي ليبرال رهنمود خواهد ساخت، معنايي دارد يا نه؟

در جواب مي گويد: پاسخي كه من به آن رسيده ام به دو دليل جداگانه پاسخي مثبت است. يكي از اين دو دليل با اقتصاد ارتباط دارد و ديگري با آنچه پيكار براي شناسائي ناميده ام.

توجه به علوم طبيعي جديد و تأثير آن بر جوامع بشري وهمسان سازي جوامع، شروع خوبي براي نشان دادن تاريخ عام انسانهاست كه در ابتداي قرن بيستم مطرح شده، لكن به جهت رويدادهاي ناپسند اين قرن پرونده آن بسته شد.

البته هرچند علوم طبيعي نو، ما را به آستانه سرزمين موعود دموكراسي ليبرال هدايت مي كند، ولي به اين سرزمين نمي رساند.

منطق علوم طبيعي جديد در واقع تفسيري اقتصادي از دگرگوني تاريخي است، دگرگوني كه بر خلاف تفسير ماركس به سرمايه داري مي انجامد.

امّا اين دليل به تنهايي كافي نيست، چرا كه بشر تنها حيوان اقتصادي نيست تا به همين تفسير اكتفا شود. بشر علاوه بر نيازهاي مادي و حيواني، خواهان شناخته شدن است و ميل دارد به عنوان يك انسان با كرامت، شناخته شود.

براي ارضاي خواسته هاي مادي به تكنولوژي واقتصاد بازار آزاد نياز دارد و براي رسيدن به شناسائي توسط ديگر انسان ها به آزادي نياز دارد كه هر دو در نظام دمكرات ليبرال تبلور يافته و هيچ آرايش ديگري از نهادهاي اجتماعي نمي توانند به شكل بهتري اين تمنا را پاسخ گويند. بنابراين هيچ دگرگوني تاريخي پيش رونده ديگري امكان وقوع ندارد.

در نقد اين نظريه بايد گفت: هنوز آقاي فوكوياما لذّت نظريه پايان تاريخ خود را نچشيده بود كه حوادث خارجي آن را، در كامش تلخ نمودند ونظام تك قطبي و نظم نوين جهاني وحاكميت دموكراسي ليبرال جاي خود را به نظريه برخورد تمدّنها داد و جهان سال 2001 به استقبال گفتگوي تمدّنها و جهان چند صدايي شتافت وگفته شد كه شكست كمونيسم به معناي پيروزي نظام غرب نيست. زيرا چه بسا اين نظام با ظهور تمدّنهاي ديگر و بحرانهاي دروني خويش شاهد اضمحلال زودرس خود باشد. كه آدمي تنها دو آرزوي مادي و آزادي ندارد تا باعث شود كه گمشده خود را در نظام ليبرال دمكرات ببيند و به آن بسنده كند، عدالت، اخلاق، معنويت وامنيت رواني آرزوهاي ديرينه همين انسان است كه نظام دموكرات ليبرال نه تنها آنها را برآورده نساخته، بلكه خود تهديد كننده اصلي آنها مي باشد.

برخورد تمدّنها ناشي از رفتار و برخورد تحقيرآميزي است كه غرب با ديگران دارد ورفاه و آزادي كه غرب منادي آن است تا جايي است كه انسان غربي از او بهره مند شود وگر نه الجزاير، مصر، افغانستان، فلسطين، و... همه انسان هستند وخواستار آزادي و برابري و آنچه مانع رسيدن اين جوامع به اين آرمانهاست تمدّن غربي است.

و مهمتر اين كه اقتصاد و بازار آزاد و رفاه ماديي مطلوب است كه از يك طرف همه از امكانات برابر برخوردار باشند و از طرف ديگر مواد اوليه به وفور در اختيار همگان باشد واكنون كه بر اثر رشد بي رويه جهان صنعتي و تخريب محيط زيست، ذخائر ارضي رو به اتمام مي باشد، چه تضميني است كه انسان غربي فاقد اخلاق ومعنويت در شرايط بحران و فقدان منابع به مساوات وبرابري تن دهد آن طور كه امروزه نيز حاضر به رعايت مساوات با جهان سوم در هيچ زمينه اي نيست.

[2] اين نظريه را ساموئل هانتينگتون استاد كرسي حكومت و رئيس مؤسسه مطالعات استراتژيك دانشگاه هاروارد امريكا مطرح كرده، و در فصلنامه فارين ـ افرز (Foreign - Affairs) به چاپ رسيده است و در ماهنامه اطلاعات سياسي ـ اقتصادي، شماره 70 ـ 69، توسط آقاي مجتبي اميري ترجمه شده است، كه خلاصه نظريه فوق چنين است:

ايشان در ابتدا بعد از نفي نظريه هاي ديگران درباره آينده جهان مي گويد: بشر تاكنون دوره هاي مختلف درگيريها را به خود ديده است:

دوره اول: جنگ پادشاهان ومستبدان جهت گسترش سرزمين تحت حكومت خود.

دوره دوم: جنگ ميان كشورها ـ ملتها كه منجر به جنگ جهاني اول گرديد.

دوره سوم: جنگ ميان ايدئولوژي ها، يعني جنگ كمونيستها با ليبرال دمكراسي موسوم به جنگ سرد دو بلوك شرق و غرب.

با شكست كمونيسم و فروپاشي شوروي جنگ سرد پايان يافت و اكنون سياست جهاني به مرحله جديدي وارد شده است ودوره چهارم تاريخ بشر آغاز مي شود و فرضيه او اين است كه منبع اصلي برخورد در جهان نوين اساساً نه ايدئولوژي است ونه اقتصاد، بلكه شكافهاي عميق ميان افراد بشر است وبرترين منبع برخورد، ماهيت فرهنگي خواهد داشت... و درگيري هاي اصلي در صحنه سياست جهاني بين ملتها وگروهها با تمدنهاي مختلف رخ خواهد داد و رويارويي تمدنها بر سياست جهاني سايه خواهد افكند و خطوط گسل (مرزهاي تلاقي بين تمدنها) ميان تمدنها، در آينده خطوط نبرد خواهد بود.

برخورد تمدنها آخرين مرحله از سير تكاملي برخورد در جهان نو را تشكيل خواهد داد.

در ادامه تمدن را تعريف و تمدنهاي موجود را بر مي شمارد، تمدن بالاترين گروه بندي فرهنگي مردم وگسترده ترين سطح هويّت فرهنگي است كه انسانها از آن برخوردارند.

«توين بي» جامعه شناس معروف، در كتاب بررسي تاريخ (21) تمدن را شناسائي كرده كه (6) تمدّن از آنها در جهان معاصر موجودند.

هويت تمدني به طور روزافزون در آينده اهميّت خواهد يافت و جهان تا اندازه زيادي بر اثر كنش و واكنش بين هفت يا هشت تمدّن بزرگ شكل خواهد گرفت كه اين تمدّنها عبارتند از: 1 ـ تمدن غربي 2 ـ تمدن كنفوسيوس 3 ـ تمدن ژاپني 4 ـ تمدن اسلامي 5 ـ تمدّن هندو 6 ـ تمدّن اسلاوي ـ ارتدكسي 7 ـ تمدّن آمريكاي لاتين 8 ـ احتمالاً تمدّن آفريقايي وجنگ جهاني بعدي در صورت وقوع، جنگي بين تمدّنها خواهد بود. و كانون درگيري در آينده بسيار نزديك بين تمدّن غرب (تمدّن مسيحي) و تمدّن اسلامي ـ كنفوسيوسي (تمدّن چين) خواهد بود.

در پايان مقاله مي نويسد: در آينده قابل پيش بيني، هيچ تمدّن جهان شمولي وجود نخواهد داشت، بلكه دنيايي خواهد بود با تمدنهاي گوناگون كه هريك از آنها ناگزير است همزيستي با ديگران را بياموزد.

اين نظريه كه حاوي توصيه هاي نويسنده به غرب جهت آمادگي براي برخورد با تمدنهاي ديگر بالاخص با تمدّن اسلامي ـ كنفوسيوسي وحفظ برتري بر آنها و اتخاذ استراتژي هماهنگ است، در مواردي انتقادهاي بسيار تندي را در جهان برانگيخته است كه خلاصه تعدادي از اين نقدها در شماره 74 ـ 73 مجله اطلاعات سياسي ـ اقتصادي همراه با جواب نويسنده درج شده است. اين نظريه با همه آثار مخرّبي كه مي تواند به جاي بگذارد و عرصه را بر ساير انسانها در تمدّنهاي ديگر تنگ نمايد، نكات ارزنده اي را گوشزد مي كند:

الف: جهان آينده هرگز جهان تك قطبي وحاكميت مطلق غرب نيست و نفس نظريه خط بطلاني بر نظريه دمكراسي ليبرال فوكوياما است.

ب: دين و مذهب به عنوان يك عامل قوي و نيرومند در صحنه بين الملل ايفاي نقش خواهد نمود وجهان رويكرد جديدي به دين و مذهب خواهد داشت و جدايي دين از سياست و عدم دخالت مذهب در حيات دنيوي انسانها، ممكن نخواهد بود.

ج ـ انسانها در آينده هويت خويش را باز خواهند يافت واز يوغ سلطه غرب رهايي خواهند يافت.

د ـ در نهايت غرب مجبور است تمدنهاي ديگر را به رسميت بشناسد و با آنها همزيستي مسالمت آميزي داشته باشد وبا آنها به گفتگو بنشيند.

البته به دو دليل احتمال درگيري دو تمدّن مسيحي و اسلامي در آينده نزديك بسيار كم است، زيرا از يك طرف مسيحيّت حامل تجربه جنگهاي صليبي است و حاضر به تكرار اشتباه خود نيست و از طرف ديگر توجه مسلمين به قرآن آنها را بر اين نكته واقف مي كند كه دشمن اصلي آنها مسيحيّت نمي باشد و بحران آينده از درگيري جامعه فاقد تمدّن ـ يعني صهيونيزم ـ با ساير تمدّنها بالاخص اسلام شكل مي گيرد، همان كساني كه عامل بحران قرن بيستم بوده اند و نتوانستند از آوارگي رهايي يابند و براي خود منطقه امني را ايجاد نمايند.

[3] موج سوم، الوين تافلر، ترجمه خوارزمي، ص 577، چ دوازدهم.

[4] اديان ـ اعم از ابراهيمي و غير ابراهيمي و بالاتر توحيدي و غير توحيدي ـ پيروان خود را به آمدن مصلح جهاني در پايان تاريخ بشارت مي دهند. بودائيان چشم به راه بوداي پنجم نشسته اند، زرتشتيان سوشيانس را انتظار مي كشند، يهوديان منتظر مسيع (ماشيع)، و مسيحيان منتظر برگشتن حضرت عيسي (عليه السلام) مي باشند، وهندوها نيز از ظهور حاكم عادلي خبر مي دهند.

در كتاب مقدّس چنين آمده است: ونهالي از تنه يَسي (پدر داوود) بيرون آمده، شاخه اي از ريشه هايش خواهد شكفت و روح خدا بر او قرار خواهد گرفت ـ يعني روح حكمت وفهم و روح مشورت و قوّت و روح معرفت و ترس خداوند... ـ مسكينان را به عدالت داوري خواهد كرد و به جهت مظلومان زمين به راستي حكم خواهد كرد... گرگ با بره سكونت خواهد كرد و پلنگ با بزغاله خواهد خوابيد...

جهان از معرفت خدا پر خواهد شد مثل آبهايي كه درياها را مي پوشاند. «كتاب اشعياء نبي: باب 11».

و در انجيل نيز آمده:

لهذا شما نيز حاضر باشيد زيرا در ساعتي كه گمان نبريد پسر انسان مي آيد. «45 انجيل متي، باب 24»

زيرا همچنانكه برق از مشرق ساطع شده تا به مغرب ظاهر مي شود ظهور پسر انسان نيز چنين خواهد شد. «27، همان باب 27»

حضرت عيسي (عليه السلام) در انجيل به پسر انسان كه كسي غير از خود آن حضرت است، بشارت مي دهد، هر آينه به شما مي گويم كه بعضي در اينجا حاضرند تا پسر انسان را نبينند در ملكوت خود مي آيد ذائقه موت را نخواهند چشيد.«انجيل متي، ب 16: 28».

سفر دانيال

واز اين جمله استفاده مي شود كه آن فردي كه نمي ميرد تا پسر انسان را درك كند همان كس است كه در اعتقاد ما خود حضرت عيسي (عليه السلام) است كه با ظهور صاحب الامر«عج» در حضور او حاضر مي شود و مسيحيت، عيسي را پسر انسان نمي دانند.

[5] سوره نساء، آيه 165.